- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
بیا که خـانـۀ چـشـمـم شود چـراغـانی اگـر قـدم بـگـذاری بـه چـشـم بـارانـی بیا که بیتو نیامد شبی به چشمم خواب برای تو چه بگـویم از این پـریـشانی؟ چـرا کـنم گـلـه از روزهای دلـتـنگی؟ تو حال و روز دلم را نگـفته میدانی! نه دل بدون تو طـاقـت میآورد دیگر نه تو اگر که بیـایی هـمیـشه میمـانی چه کرده با دل من داغ، دور از چشمت چه کرده با دلم این گـریههای پنهـانی ببین سراغ تو را هر غروب میگیرم قدم قدم من از این کـوچههای کـنعانی نـســیـم مــژدۀ پــیــراهـن تـو را آورد نـسـیـم آمـده بـا حــال و روز بـارانـی نسیم آمده با عـطـر عـود و خـاکـسـتر نـسـیــم آمـده بـا نــالــهای نـیـسـتــانـی بیا که دخـتـر تو نیست مـانـدنی بیتـو بـیا که کُـشت مرا این شب زمسـتانی!
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
رسیده گـم شدهاش محـشری شده بر پا غریبِ زخمی و عطشان، خوش آمدی بابا سه سـاله است ولـی قـد خـمیده میآیـد گرفته دست به پهلو چو مادرش زهرا
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
گرچه از داغ توأم هر دم لـبالب بیشتر با تو شادم از تمام عـمر، امشب بیشتر از ادب دور است من اینگونه پیشت آمدم سوخته مویم، نخواهد شد مرتب بیشتر جان من از مادرت زهرا بپرس این را پدر درد پهلو میشود آخر چرا شب بیشتر؟ تشنه لب پرپر شدی و سوخت قلبت از عطش سوختم از تاب گیسوی تو در تب بیشتر هرچه کمتر آب خورده دخترت در این سفر تـازیـانه خـورده اما عمه زینب بیـشتر قاریان را با طلای زرد هـدیه میدهند پس چرا داری طلای سرخ بر لب بیشتر؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
به آه و نـاله نـشـسـته وجود بعد از تو ببین که میرود از چشم، رود بعد از تو شهید تشـنه کجایی که خـیـمهگاهت را به جای عود گرفته است دود بعد از تو همین که از تن تو سر گرفت شمر لعین شکـسـته خـیـمۀ ما را عمود بعد از تو مـحـل نداد کـسی داغ این جـگـرها را جـواب گـریۀ ما خـنـده بـود بعد از تو نـبـوده روی لب تـشـنـه و تـکـیـدۀ من به جز تـرانـۀ نـامت سـرود بعد از تو تــمـام تـشـنـگـی مـن فـدای لـبهـایت سپـردهام گِـلـهها را به رود بعـد از تو عـزیز تو چه سخنهای ناروا در شام شـنـیـده است به جـای درود بعد از تو صدای هلهله و طبل و… شام غوغا بود نـپـرس از لـحـظـات ورود بعـد از تو همین که نام تو بردم به ز بغض دشمن دون تمـام صورت من شد کـبود بعـد از تو نه گوش میشـنـود نه زبان کـند یاری نمانده فرصت گفت و شنود بعد از تو نمیشـنـاسمت انگـار کار سیلی هاست نمانده قـوت کشف و شهـود بعد از تو رقـیه جـانِ تو خـیـلی شکـسـته شد بابا رسیده است به پیری چه زود بعد از تو به نیـزه رفـتن و افـتادنت شـهیدم کرد مصیبتی است صعود و فرود بعد از تو
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت سیدالشهدا علیهالسلام و توسل به حضرت رقیه
دَر هَوایت تا که باشم، پَر به دردم میخورد زیرِ پایَت تا گُذارم، سَر به دردم میخورد زندگانیِ خودم را خَـرجِ روضه میکنم مطمئنَّم روضهها آخَر به دردم میخورد دستِ خالی میروم، امّا یقین دارم حُسین روزِ مرگم این دو چَشمِ تَر به دردم میخورد دَر قیامت مادَرَت زَهرا به دادَم میرِسَد این مقامِ نوکری، مَحشَر به دردم میخورد گفت پیغمبر؛ حسین بابِ نِجاتِ اُمَّت است پس گِدایی کردن از این دَر به دردم میخورد من بَراتِ کـربـلا را از رُقَـیّـِه خـواسـتم عاقبت هَم، نازِ این دُختَر به دردم میخورد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
اَلـسّـلام ای گُـل گُـلزار حسین بن علی دخـتر فـاطـمه رُخـسار حسین بن علی به خداییکه خودش گفته برایم کافیست سـوّمـیـن فـاطـمـۀ حـضـرتِ ثـار اللّهی زینـب کـوچـکـی و زیـنـتِ ثـارالـلّـهی چون در آغـوش حسینبنعلی جاداری آمـدی چـند نـفـس با عـلی اکـبر بـاشی تـا که تـولـیّت گـل واژۀ کـوثـر بـاشـی محوِ لبخند تو، چشمان ِقمر بود ای گل از تمـاشای تو حـورا صفـتان حیرانـند مـاههــا دور سـرت آیـنـه میگـردانـنـد مشق نامِ تو همان واجب عینی من است تو شرافت تو کرامت تو جلالت داری تو نجـابت تو اصالت تو سـیادت داری طـیّبَ الله به لـطـفـت که مـریضی مرا صحن دلباز تو تنهـاست سراپاش سپید یک زمیناست فـقط گـنبد میـناش سپید زائرانت همه مـشـمول عـنایت هـستـند گـونۀ یـاسیات از بـوسۀ بابا شد سُرخ ماهِ پیـشانیات از بوسۀ سـقّـا شد سُرخ غـم تو بیعـدد و داغ تو بیانـدازهست تو که از داغی زنجیر تنت سوخته است گونه و گوش و جبین و دهنت سوخته است داغ سنـگـین تـو یـادآور عـاشـورا بود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
حال من خوب است بابا حال تو انگار نه بر سر من معجر است و بر سرت دستار نه چهرهام قدری پریشان است قدم خم شده انـدکی رنـج سـفـر دیـدم ولـی آزار نـه من به دنبال تو میگشتم که هی گم میشدم در مسیرم سنگ قدری بود اما خار نه عـمه بعد از تو عـلمدار و امیر ما شده قـافـلـه بیمـرد شـد بیقـافـلـه سـالار نه بیتو بالاجبار تنهایی سفر کردم ببخش کوچه گردی کردهام بیتو ولی بازار نه بعد تو هرجا به من آبی تعارف کردهاند شرمگین از روی سقا گفتهام هربار: نه زندگی کافی ست باباجان مرا با خود ببر زندگی خوب است اما بعد ازاین دیدار نه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
میان قـافـله من بـیـشـتر یـاد پـدر کردم پدر نام تو بردن جرم بود و من خطر کردم میآمد تـازیـانه بیمـهـابا سـمت ما بابا شده دستم سیاه از بس که بر صورت سپر کردم تو را با گریه من میخواستم در تشت زر رفتی لبت را خیزران بوسید من خیلی ضرر کردم اگرکه سوخته گیسویم و زخمیست ابرویم از آن باشد که از کوی یهودی ها گذر کردم تو دندانت شکسته، من سرم، عمه دلش بابا مپرس از من چرا اینگفتگو را مختصر کردم تو را که در بغل دارم دگر بابا چه کم دارم مرا با خود ببر که چادر رفتن به سر کردم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
از بس که سکوت، با دلـم ور رفته از دست همه حـوصـلـهام سر رفته چـادر که بـپـوشم، عـمـهام میگوید قـربان عـزیـزم، چه به مـادر رفـته من مختصرم کوچک وکوتاه و غریب عـمـرم، به سه تا، آیـۀ کـوثـر رفته از گـریـۀ من حـرامـیـان میلـرزند انـگـار عـلی، به فـتح خـیـبـر رفـته با این هـمه درد اسـتـخـوانِ پـهـلـوم از جای خودش گـمان کنم در رفته جـز زخــم کـف پـا و تـب تـاولهـا باقی هـمه روضـهها به مـادر رفته بـابـا بـه خـدا بـیـا؛ بـیـا جـان عـمـو من خـسته شدم حـوصلهام سر رفته
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
قـسم به ساحـتِ ذکـرِ شریف "هو" بابا به روی من شـده این اشـک آبـرو بابا "عـدو شود سبب خیر گر خدا خواهد" چه خوب شد که شدم با تو روبرو بابا چه حیف شانه نداری که سر بر آن بِنَهم بگـویم از غـمِ خود شرحِ مو به مو بابا خـداش خـیـر دهـد راهِـب مـسیـحی را که با گـلاب تو را داده شُـسـتـِشـو بابا! الـهـی خـیـر نـبـیـنـد که خـولی نـامـرد کـشید دست به روی تو بیوضـو بابا! نـمـانـده وقتِ زیـادی به رفـتـنـم، حـالا شدم کـنـارِ سـرت گـرمِ گـفـتـگـو بـابـا بـیـا و بـاز صـدایـم بـزن "رقـیـۀ مـن" تو هم بخـواه ز من که "بگو بگو بابا" چه خوش گذشت به من این سفر کنار عمو چه بد گـذشت به من شام بیعـمو بابا! لـبِ تـرک تـرکت را نـدیـده میبـوسـم چه خوب شد که به چشمم نمانده سو بابا چه قدرسخت لبت چوب خورده، باباجان چه قـدر سخـت بـریـده شـده گـلـو بابا!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
با آتش خـیـمه، تن اهل حـرم سـوخـت بابا کجا بودی، نبودی معجـرم سوخت از داغ هجرانت، چهل منزل، شب و روز آن قدر گریه کردهام، پلک ترم سوخت دیـدی حـمـیـده، دخـتـر هـم بـازی مـن در زیر سم اسبها، پشت حرم سوخت هر بار نامت را به لب با گـریه گـفـتم با ضرب سیلی، عمه جانم در برم سوخت دارم خبر، در خانۀ خولی سرت سوخت داری خبر از آتش خیمه سرم سوخت؟ بـر مـا اشـاره کـرد مـرد سـرخ مـویی خیلی اهانت کرد، قلب خواهرم سوخت بالشت من سنگ است وقتی دامنت نیست دنیا دلش بر وضع زار بسترم سوخت از سوز سرمای شب و گرمای روزش کنج خرابه، استـخـوان لاغـرم سوخت بس که گرسنه مانـدهام، سرگـیجه دارم از بس نخوردم آب، زخم حنجرم سوخت شعـر وصال من رگ خـشک گـلـویت بوسـیدم آن گونه که بیت آخرم سوخت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
بیقراریهایت از چشمان تارم دور نیست چشمهای اهل معنا در حقیقت کور نیست سعی در کتمان اسرار جـراحاتت مکن حنجرت را هم بپوشانی لبت مستور نیست دختر زهرایم و پای تو سیلی میخورم مرد میدانم حریفم دستهای زور نیست یوسفم! افـتادی از نیزه ولی با سنگ نه هیچ چشمی مثل چشم سنگ زنها شور نیست نامسلمان حال ما را دید و خوشحالی نکرد در غم ما جز مسلمانان کسی مسرور نیست تا نگاه مرد رومی خواهرم را آب کرد گفتم عمه این نگاه شوم بیمنظور نیست خانهام خاکی لـباسم پـاره مـویم سوخـته عذر میخواهم بساط میزبانت جور نیست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
طـفــلــم امــا غــم نــهـان دارم در دلــم درد بـــیــکـــران دارم خـاطـرات بـدی ز بـزم شـراب شکوه از چوب خـیـزران دارم طـفـلـم امـا شـبـیـه پـیــر زنــان مـو سـپــیــدم قــد کــمــان دارم سایـهات کـم نـشـد دمی ز سرم از ســرت بــاز سـایـبــان دارم سرت از دست خـصم میگیرم تــا کـمـی در بــدن تــوان دارم جـای تو نیست بین تـشـت طلا بـر سـرت جـای به از آن دارم جای خـوش کن به دامـنـم بـابـا بـغــلـم کـن هـنــوز جــان دارم ای فـــدای لـب تــرک تــرکـت بـر لـبـت اشـک بـیامـان دارم جـای ســالـم نــمـانـده در بـدنـم درد جـانـسوز اسـتـخـوان دارم رفتی و خـیمهها به یـغـما رفت گــلـه از دسـت ســاربـان دارم اصلا از دخـتـرت خـبـر داری که چـرا بر رخـم نـشـان دارم؟ دست و پا گـیر خـواهرت بودم خجلت از روی عمه جان دارم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
دل را که بـیگـدار به دریـا نـمیزنـنـد هرکس پـدر نداشت که او را نمیزنند قـلبی که زخم بیپدری را چشیده است بر آن نـمـک بـرای مـداوا نـمـیزنـنـد دخـتر اگر به فرض که تنـبـیه هم شود او را دگـر شـبـیـه پـسـرهـا نـمیزنـنـد بیجـرم و بیگـناه یـتـیـمی سه ساله را پـای بـرهـنه در دل صـحـرا نـمیزنند جرمش مگر چه بود؟ فقط گفتن حسین یک طـفـل را بخـاطـر بـابـا نـمیزنـند در قلـبتان چقدر مگر کینه عـلیست؟! هرکس شود شـبیه به زهـرا، نمیزنند
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
ویرانهام پُر میشود از عطر گـیسویت با با کجا بـودی چـرا خـاکی شده مویت پیـدا نـکـردم جای سـالـم در سـرت بابا تا بـوسهای برچـیـنم از مـابِین ابـرویت پرواز کردم سوی تو اما زمین خوردم این روزها زخـمی شده بال پـرسـتویت سـجـادهام را پـهـن کـردم کـنـج ویـرانه من هم شـبـیه عمهام هـسـتم دعـاگـویت این است روز و شب دعایم: کاش من را باز یک بار دیگر مینشاندی روی زانویت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
وقـتـی که آمـدی بـه بـرم نــور دیـدهام گـفـتم که بـاز هم نـکـند خـواب دیـدهام بـابـا مـنم شـکـوفـه سـیب سه سـالهات حالا بـبین چه سرخ و سیاه و رسیدهام خــیـلـی مــیــان راه اذیـت شــدم ولـی رنج سـفـر به شـوق وصالت کـشیـدهام این را بـدان که بـیـن تو و تـازیـانـهها عـشق تو را به قـیـمت جـانم خـریدهام در بین این مـسـیر پُر از غـصه بارها از آسـمـان نـاقـه چو بـاران چـکـیـدهام پـایـم سـرم تــمــام تــنــم درد مـیکـنـد از بس که زجر در دل صحرا کشیدهام کم سو شده دو چشم من از ضربههای او حتی به زور صوت رسـا را شنـیـدهام چادر ز عمه قـرض گرفتم که زیر آن پنهـان کـنم ز روی تو گـوش دریـدهام بشـنو تـمام خـواهش این پیـر کـودکت من را ببـر که جـان تو دیگـر بـریدهام
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
وقـتـی که فـراتـر ز زمـان است رقـیه از مَنـظـر من جـان جـهـان است رقیه مفـهـوم عـزیزی و غـریبی و شجاعت در جزء نه در سطح کـلان است رقیه مـانـند عـلـی اکـبـر و مانـند اباالفـضل در کـربـبـلا یک جـریـان اسـت رقـیه زینب به حسینش همۀ عمر چگونه ست نسبت به اباالـفـضل هـمـان است رقیه وقتی شده مهـمـان خـرابه به قـدمهاش من مـعـتـقـدم گـنـج نـهـان اسـت رقـیه مـانـنـد حـسـیـن بـن عـلـی بـر تـن آدم جسم است اگر سوریه جان است رقیه آنجا که عـمـو آمده با مـشـک لب رود عــکـس وسـط آب روان اسـت رقـیــه من باورم این است که از خلقـت عالم مقصود حسین است و بهانه ست رقیه رفـته ست عـلی اکبر و تا لحـظۀ آخر ای وای که گوشش به اذان است رقیه در مجـلس تنـهـایی جـسـم عـلـی اکـبر با روضۀ سر مرثـیهخـوان است رقیه
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
روی قلبم حکّ شده شکرِ خدا: بنتُ الحسین با نگاهش داده بر قلبم صفا بنتُ الحسین این سه ساله بابِ حاجاتِ تمامِ عالم است مطمئنم میکند حاجت روا بنتُ الحسین زخمی عشقم ندارم غصّه از این حال و روز با اشاره میکـند دردم دوا بنت الحسین مهرِ او باعث شده تا آبرو گیرد به دهر میبـرند بالا و بالاتـر مرا بنت الحسین یـا رقـیّـه از لـبـانِ مـن نـمیافـتـد دمـی در دل من کرده کارِ کیمیا بنت الحسین راه را گـم میکـنم او باز راهـم میدهد زان سبب گویم دمادم اهدنا بنت الحسین کاشـفِ هـمّ و غـمِ دنـیا شده بـاور کـنید از لقبهایش شده مشگل گشا بنت الحسین هرچه میخواهی بخواه از محضرش او میدهد خـاصّه دارد براتِ کـربلا بنت الحسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
سـلام ای سـر بـابـا تـنـت کـجـا رفـته شـنـیـدهام که تـنـت بـین بـوریـا رفـتـه خـوش آمـدی پـدرم دیـدن من آمـدهای چه شد که نصف شبی به خرابه سر زدهای هوای اهل و عیالت هوای سوختن است همان قدم که نداری بروی چشم من است خـبـر بـگـیر ز حالم عجـیب بد حـالـم شـبـیـه پـیــر زنـی در مـیـان اطـفـالـم نه دست مانده برایم نه پا و نه کمری خلاصه عرض کنم میشود مرا ببری مرا ببر که گره خورده است موی سرم چـقـدر بـا تـه نـیـزه زدنـد روی سـرم مرا بـبـر که به پـیـشـانـیـم نشان دارم کـبـودی بـدی از لطف سـاربـان دارم مقـابـل من لب تـشـنه آب میخـوردند گرسنه بودم و پیـشم کباب میخوردند اراذل سـر بــازار شــام را کـه نـگـو و رقصهای زنان روی بام را که نگو اگرچه بعد تو دیگر شکست حرمت ما ولی نخـورد زمـین پـرچـم قـداست ما
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
باز امشب در دلِ بابا خودت را جا بده در خـرابه بوسهای بر صورتِ بابا بده بر همان صورت که جای زخم شمشیر است و سنگ دستهایت را بکش! دردانه را معنا بده دستهایت را سپس بر روی پاهایت بکش مـرهـمـی بـر الـتـهـابِ تـاول پـاهـا بده گریه کن دردت به جانم! با تنور و خیزران شعله ور کن! داغ، بر این ماتم عُظمی بده جانِ آن مَشکی که جایِ آب، چندین تیر خورد حاجتم را با عموجان؛ حضرت سقّا بده جانِ هر کس دوست داری قسمتم کن کربلا تا ابـد سـهـم مـرا اینـگـونه از دنـیـا بده یارقیه باز جاماندم بگو تکلیف چیست؟ یا براتم را بده یا اینکه صبرش را بده!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه قـصۀ کربوبلا را دخـتری تغـیـیر داد کاخها ویرانه شد، ویرانهاش شد بارگاه چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه دخـتـر اِنّـا فَـتَـحـنا اشک میریـزد ولی گریههای او ندارد رنگ زاری هیچگاه بر سرش میریخت خاک از بامها، میسوختند دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه بین طوفان، غنچه و گل سر در آغوش هماند او به زینب یا که زینب میبَرَد بر او پناه تا شود زهرا، فقط یک کارِ باقی مانده داشت شانه زد بر زلف آشفـته شده در قـتلگاه چون زبانش بند میآمد خجالت میکشید با سرِ بابا سخـن میگـفت، اما با نـگـاه آه بابا! پا به پایت سوختم، خوردم زمین رنگ گیسویم دلیل و زخـم پهلویم گواه مـاند داغِ نـالـۀ من بر دل دشمن، فـقـط خیزران وقتی که خوردی زیر لب میگفتم آه جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی عمه میجنگید با دستان بسته، بیسلاح اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر این امانت دار را شرمندهتر از این مخواه بعد از این هرجا که رفتی با تو میآیم پدر پای من زخمیست اما روبهراهم روبهراه
: امتیاز
|